جدول جو
جدول جو

معنی خاک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

خاک زدن
(بِ چَ مِکَ / کِ دَ)
جاروب کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دکس. (منتهی الارب).
- برپای خاک زدن، کنایه از ذلیل و خوار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خال زدن
تصویر خال زدن
خال کوبی کردن، زدن خال یا نقش و نگاری که با یک مادۀ رنگی و سوزن در پوست بدن ایجاد می کنند، خالکوبی کردن، کبودی زدن، وشم زدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ)
فروبردن چیزی نوک تیز در تن یا جای دیگر. نخس. (بحر الجواهر). نخس معنیش قریب بمعنی دخز است جز آنکه حالتی است که در آن چوب و انگشت بکار رود. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ مَ دَ)
مبهوت شدن. حیرت بسیارکردن که دیگر عملی از آدم ساخته نباشد. چون: فلانی در برخورد با فلان کس خشکش زد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ شُ دَ)
دریدن. پاره کردن. شکافتن:
ره جیب جانها رفو میزند
بنازم به چاکی که او میزند.
ظهوری (از آنندراج).
، دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی. دریدن لباس به نشانۀغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم:
نیکعهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن
کز زمان زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن.
خاقانی.
پس بدست خروش بر تن دهر
چاک زن این قبای معلم را.
خاقانی.
گل روی تو دیده چاک زد جامۀ خویش.
ظهیری (سندبادنامه ص 180).
برفور جامه چاک زد و موی برکند. (سندبادنامه ص 73). جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. (مجالس سعدی).
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ دَ)
نقطه گذاردن. ذبر. تنقیط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ مَ دَ)
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن:
در بهاران کی شودسرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
مولوی.
ای برادر چو عاقبت خاک است
خاک شو پیش از آنکه خاک شوی.
سعدی.
ازین خاکدان بنده ای پاک شد
که در پای کمتر کسی خاک شد.
سعدی.
، مدفون شدن، نابود شدن: ای بسا آرزو که خاک شده. (سعدی) ، مبدل بخاک گردیدن:
که گر خاک شد سعدی او را چه غم
که در زندگی خاک بوده است هم.
(بوستان).
ما خاک شویم و هم نگردد
خاک درت از جبین ما پاک.
سعدی (ترجیعات).
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله و زاریدنش آید بگوش.
سعدی.
، در اصطلاح کشتی گیران به جای سر پا کشتی گرفتن. بزمین افتادن ولی بکشتی ادامه دادن
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ دَ)
برهم زدن دستها در فرح و شادی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاک شدن
تصویر خاک شدن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک زدن
تصویر خشک زدن
خشکش زد. مات و مبهوت ماند (بسبب تعحب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمک زدن
تصویر خمک زدن
تنبک زدن، دست زدن و اظهار شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سرخه زدن به ناخن مالیدن لاک. یا لاک زدن ناخن. لاک را روی ناخن مالیدن، اندودن ناخن به لاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خال زدن
تصویر خال زدن
ایجاد خال بر نقطه ای از بدن خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
بالورنيش
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
Varnish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
vernir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
envernizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
vernik sürmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
وارنش کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
বার্নিশ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
เคลือบเงา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
kupaka varnish
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
上光
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
ニスを塗る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
lackieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
למרוח לכה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
바니시하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
melak varnish
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
verniciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
barnizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
vernissen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
покривати лаком
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
лакировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
lakierować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
лак लगाना
دیکشنری فارسی به هندی